بازگشت به خاطر بالاترین
مدتی یه که حسابی درگیر بالاترین شدم. اینم مثل طلا پیدا کردن از رودخونه است. باید چند ساعت بگردی تا یه چیز پیدا کنی که ارزش خوندن داره. البته هنوز برای منظور من که تلف کردن وقته مفیده!
حالا دیگه هیچ بهونه ای نمونده!
منظورم واسه نوشتنه. دکترا هم دفاع شد و رفت بغل دست بقیه مدارک قبلی خاک بخوره. چه خوبه آزادی به خدا. البته همش هم رهایی از درس نبود - این آقای گاهی گداری هم بی تاثیر نیست. یه سیخونک زد که بابا هنوز نمردی ... یه رد پا از خودت بذار.
به هر حال - امیدوارم بتونم منم گاه گداری بنویسم. خدا رو چه دیدی شاید طبع شعرم گل کرد و دوباره یه شعری گفتم (یا اقلا قبلی ها رو بازنویس کردم)
بعد از تقریبا یکسال برگشتم یه سری به وبلاگم بزنم فهمیدم که حتی پس وردم یادم نیست!
خلاصه کلی همت کردم که دوباره کلمه ورود جدید گرفتم!
وقتایی که خسته میشم شروع میکنم وب سرف کردن. گاهی هم وبلاگای مردم رو میخونم. بعد میگم بذار خودم یه خط بنویسم که اونوقت متوجه میشم که واقعا خستم. خسته تر از اونیکه بتونم به چیزی واسه نوشتن فکر کنم. کاش الان ده سال پیش بود - اونوقتا خوب مینوشتم. نمیدونم راس راسی خستگیه یا پیر شدم.
همچینکه مطلب قبلی رو - پابلیش - کردم متوجه شدم که خط آخرش به خاطر یه کلمه انگلیسی خراب شده. حالا نمیدونم کار کاره انگلیس هاست یا اینکه مشکل این - فونت - ها و - مایکروسافته - ؟؟
بدینوسیله جمله آخر - بلاگ - قبلی رو تصحیح میکنم.
به هر حال چون میدونم خیلی خوش میگذره قبول کردم. تازه این تنها شانسی که آدم - سله بریتی - بشه ! آخرشم این - اسمایلی فیس - رو گذاشته بودم .